از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

شهادت حضرت علی (ع)
  • مسعود رستمی

دلگرم یک رویا

۰۶
مرداد
خوابت را می بینم
از آن خواب های هفت ساله
و دل گرم می شوم که کنارم ایستاده ای
شاد و خندان
و این کافیست تا دلم قرص شود
باور نمی کنم
یک عید با همیم
در سکوت خیابان ها
بی پرده
بی حجاب
هوا زمستانی است، سردتر از دیروز
که بودم و نبودی
می خندی و من دیوانه می شوم
این شب ها را با رویا صبح می کنم
قلمم رقص کنان رویا پردازی می کند 
به خیال خود مرهمی یافته برای زخم دلتنگی 
"می رقصد تا ادعا کند کم نمی آورد در نبود تو"

پ ن: باش، لطفاً!!



  • مسعود رستمی

تا خدا هست و خدایی می کند

مجتبی مشکل گشایی می کند.

  • مسعود رستمی

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حَشر هر‌که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بیش از این اِبرام دوست
گر دهد دستم، کشم در دیده همچون توتیا خاکِ راهی کآن مشرف گردد از اَقدام دوست
میل من سوی وِصال و قصد او سوی فِراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز زآن که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست


"خواجه حافظ شیرازی"


پ ن: ظاهرمون نگاه نکنید، داغونم آقا، داغون؛ یکی یه خبر خوب بهم بده محض رضای خدا!!!
  • مسعود رستمی

ناکامی ها

۲۴
تیر

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی ها


بسکه با شاهد ناکامیم الفت ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی ها


بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها


دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از خامی ها


تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه گمنامی ها


نشود رام سر زلف دل آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها


باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی ها


شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامی ها



پ ن: دلتنگم...

  • مسعود رستمی

نگران

۲۲
تیر

برای آمدنت خورشید این پا و آن پا می کند
ستاره ها برای دیدن روی ماهت بی قرارند
چشم های زیبایت را باز کن
بگذار نفس راحتی بکشیم
من و گل های باغچه


پ ن 1: نگرانم، بی خبری آروم آروم نا آرومت می کنه....

پ ن 2: "آن سفر کرده که صد قافله دل هم ره اوست               هرکجا هست خدایا به سلامت دارش"
  • مسعود رستمی
قرار است به مهمانی خدا برویم
و اگر این راست باشد
باید غصه ها و قصه ها را کم کنیم و به او توجه کنیم
باید بهترین رخت ها را برتن کرده، خود را معطر کنیم
باید گوش و چشم و دل و فکرمان را پاک کنیم

ماه خداست
و اگر راست باشد
صدایمان را می شنود
باید دعا کنیم

"مسعود"


Ramazan

پ ن 1: مهمان خدا و این همه گرسنگی؟؟؟

پ ن 2: یکی از دوستان نزدیکم که خیلی هم برام عزیز هستش، 5 شنبه هفته گذشته متاسفانه دچار تصادف شدن، البته وضع عمومی خودش راضی کنندس ولی پدرش هنوز تو آی سی یو به سر میبره، تو این شبایی که به خدا نزدیکتر می شید، طلب شفای همه مریضان فراموش نشه

پ ن 3: التماس دعا



  • مسعود رستمی

به ته خط نمی رسم

نه به نقطه، نه به پایان

نه آغاز را در یاد دارم

و نه می دانم از کدام راه آمده ام

از پل های پشت سرم هم خبر ندارم

خرابشان کردم؟؟

نمی دانم

ولی نه

مقصد را می دانم

مقصد تویی

و راه نوشتن

راه دراز است و قلم فرسوده

دیگر نوشتن مثل آن روز ها آرامم نمی کند

روز هایی که نوشتم و نخواندی

نوشتم و ندیدی و ندیده گرفتی و دیده نشدم


از شدت تنهایی و استیصال به کنج اتاق پناه اورده ام

در این سیاهی شب

کلمات هم خوابند

آنقدر نوشته ام که حل شده ام در کلمات

انگار من هم خوابم

کلمات یادآور روزهایند

روز هایی که رفته اند و کلمات را نبردند

تا در خاطراتمان بماند که چه گذشت

و چگونه گذشت

"سالهاست عادت ندارم زخم هایم را ببندم"

برو...

  • مسعود رستمی

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند


همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند


بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند


ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند


نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند


گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند


سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند


با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند


بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند


طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند


می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند


شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند



پ ن: شنیدن این غزل با صدای استاد شهریار حال و هوای دیگه ای داره، از اینجا دانلود کنید.

  • مسعود رستمی

هیچ..!!

۰۸
تیر

شانه­ هایت تجسم است
و آغوشت خیال
چه اهمیتی دارد و قتی
همه یادت اینجاست
نگاهت
صدایت
خنده هایت
دیگر چیزی هست که بخواهم؟؟؟
هیچ...
دستانت را در دستهایم جا گذاشتی
نگاهت را در نگاهم
و خیالت را در خیالم
و من آرامم

  • مسعود رستمی