از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۱۲ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است


از هر چیزی که بگذریم، از برد امروز تیم ملی و صعود به جام جهانی نمیشه گذشت


آفرین بچه های تیم ملی ایران، آفرین رضا قوچان نژاد و مرحبا به غیرت کیروش




  • مسعود رستمی
معشوق من

این شعر ها را با عشق بخوان

کسی که هر شب با یاد تو چشم بر هم می گذراد

چیزی جز حقیقت نمی گوید

بی هیچ شک و شبهه ای، صاف و صادقانه "دوستت دارم"


  • مسعود رستمی

"باید سال‌ها پیش از هم جدا می‌شدیم"

این را مردی گفت.

"باید سال‌ها پیش"

این را زنی گفت که سال‌ها در هیچ عکسی نخندیده بود،

که آینه چند خط دیگر روی پیشانی‌اش انداخته است،

که سرماخورده­تر از هر زمستان است.

باور کن آدم‌های داخل عکس دورترین آدم‌ها به ما هستند.

همیشه باید جای خالی را پُر کنیم.

جای خالی را با کلمات درست پُر کنیم.

مرد مانده است

چطور تنهایی‌اش را پنهان کند در بارانی‌اش،

در قلبش،

در خانه‌اش؟

چگونه به اندازه دو نفر خواب ببیند؟

با چه کسی شهر را قدم بزند؟

کدام سمت میز شام بنشیند؟

با تنهایی که خودش را همه جا پهن کرده،

مرد مانده بود چه کار کند با اینهمه وسایل دونفره.


  • مسعود رستمی

بهانه...

۱۷
خرداد

این دفتر سفید را اینقدر ورق نزن!

تو که بهتر می دانی

شعر هم مثل گریه بهانه می خواهد...


پ ن: تقدیم به همه دوستانی که مرتب سر میزنن و خوشحالم می کنن..

  • مسعود رستمی

چشمان مادرم!

۱۱
خرداد
انگار طوفانی بوده ام
وزیده ام
از سمت شمال تو
اما حال چه؟
بارانی ام بهاری
که از گوشه چشمان مادرم می بارم

چکیدن قطره قطره ام را
نه باد فهمید و نه دشت
و نه حتی زمین بود که فرود آیم
گونه های مادرم میزبان بارش من بود...
  • مسعود رستمی

تو برگرد...

۰۹
خرداد
با دستایی که روبه آسمونن
یه عـُمره که فرج خوندیم بـرگـرد

تموم جمعه ها رو بغض کردیم
یه عـُمره منتظر موندیم بـرگـرد

همه وقتایی ُ که خواب بودم
شاید از چشم تو افتاده باشم


تو برگرد قول میدم جمعه ی بعد
واسه اومدنت آماده باشم



  • مسعود رستمی

با من حرف بزن

۰۶
خرداد


با من حرف بزن

با من حرف بزن

با نگاهت، با انگشتانت، وقتی که دستانم را میگیری

با من حرف بزن

با اخم، با صدای گرفته، با درد

با من حرف بزن

با شادی،‌ شیطنت، مهربانی

با من حرف بزن

با داد و فریاد، شلوغ کن، سر و صدا به راه بیانداز

با من حرف بزن

آرام و با متانت، با یک لبخند زیبا

با من حرف بزن

 سرد و بی جان، گله کن از آنچه گذشته

با من حرف بزن

خیال بافی کن، غزقم کن در یک رویای شیرین

با من حرف بزن

سرت را روی شانه ام بگذار، غوغا به پا کن

با من حرف بزن

دنیا را حقیر کن پیش چشمانم، بزرگ باش

با من حرف بزن

از یک ایده، از یک فکر بکر

بیا یک زبان تازه اختراع کنیم

زبانی که به کلمه و کتاب نیازی ندارد

زبانی که زبانش تویی و گوشش من

زبانی که فقط من می دانم

که فقط تو می دانی

با من حرف بزن

حتی با یک نگاه

حتی با یک لبخند



  • مسعود رستمی

  • مسعود رستمی

حسادت

۰۴
خرداد


چه ساده میشه به چشمای تو عادت کرد

تو دستای توباید به خودکارم حسادت کرد


  • مسعود رستمی

-- خط تیره --

۰۲
خرداد
بین ما فاصله افتاده، به اندازه یک خط تیره
به تیرگی لحظات نبودنت
و به طول تنهایی من
و من که همیشه دلتنگم
برای روزهایی که گذشت بی آنکه بهره ای برده باشم
چه ستیز سختی دارند، عقل و احساس
جایی که تو میگویی برو
احساس اما
حکم بر ماندن می کند
رسم عاشقی این است
 
نخند!
روزهای سختی طی کرده ام
اما به راستی چه شد
آن احساس خوب؟ کجا گُم شد؟



پ ن:

   - دیوانه وار منتظرم، برای یک آغاز رویایی.
   - کاش تو هم برای من شعر می گفتی!
   - همیشه آخر حرفام یه دنیا نقطه چین دارم...
  • مسعود رستمی