از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۲ ثبت شده است

فاصله...

۲۷
ارديبهشت

چه بی ثمر است این رفت و آمد های ما، صبح و عصر، سرحال و خسته

وقتی همان آدمی را به خانه می آوریم که صبح در لباس هاییمان مخفی کرده بودیم

از نقش خود خارج شده ایم

تبدیل شده ایم لباس هایمان

به جناب آقای...

دانشجوی محترم...

دیگر در مسیر گل ها و درخت ها را نمی بینیم

بی معرفت شده ایم نسبت به تاب و سرسره پارک ها

مردم هم لبانشان را دوخته اند، لبخند هاشان را اندوخته اند

گریه هم نمی کنند انگار

چه حس غریبی، نمیشناسمشان

هر شب، مسواک می زنم پیش از خواب و می اندیشم

نکند به سنگدلی بدل شده باشم بین روزمرگی ها

چرا عشق از شهر ما کوچ کرده؟ به سرزمین های دور

می خواهم فریاد بزنم:

آقایان، خانم ها، ما انسانیم!

زندگیمان شده تکه های به هم چسبیده از چند روز کاری، لابه لای تقویم

و من می ترسم

از گم شدن

از کم شدن

و از نبود محبت ها

از روزی که به همسرانمان، به دوستانمان، به عشقمان عشق نورزیم

و هنوز امیدوارم، عشق با انسان ها آشتی کند، بیاید

مثل مهمان سرزده عزیزی که دم غروب، دلِ تنگ بچه ها را شادمان می کند

همه چیز خوب می شود، ناگهان

ساعت ها باید سوار لاک پشت شوند، کندتر از هم زمان دیگر

تا ببینم آن روز را

و می‌خواهم به آغوش مادرم برگردم که روزی گمان ساده می‌بردم امن‌ترین جای جهان ست


فکر می کنم، به فاصله ام با شیطان، با خدا و خودم!

یکی از همین روزها به دوستانم خواهم گفت

دست بردارید از این همه بازی کردن و بازی دادن

گریه می کنم و بعد

همه جزوه ها را پاره خواهم کرد

و در پاسخنامه امتحانات شعری خواهم نوشت عاشقانه

پای برگه ام را امضا می کنم

من از تمام شدن ها می ترسم

از تمام شدن هر روز و هر سال

تمام شدن یک زندگی

تمام شدن یک عشق

از تمام شدن این قرار ملاقات

و رفتن تو،

از تمام شدن این شعر بی آنکه اتفاقی در زبان بیفتد.

و تمام شدن مهلت پاسخگویی به سوالات، سر جلسه امتحان

ما سطرها را سیاه می‌کنیم،

لحظه‌ها را می کُشیم

و در قرارهای ملاقات‌مان هیچ اتفاقی نمی‌افتد...!


"مسعود رستمی"

  • مسعود رستمی

 

بی همگان بسر شود / بی تو بسر نمیشود

این شب امتحان من / چرا سحر نمیشود ؟!

 

مولوی او که سر زده / دوش به خوابم آمده

گفت که با یکی دو شب / درس به سر نمیشود !

 

خر به افراط زدم / گیج شدم قاط زدم

قلدر الوات زدم / باز سحر نمیشود !

 

استرس است و امتحان / پیر شده ست این جوان

دوره آخر الزمان / درس ثمر نمیشود !

 

مثل زمان مدرسه / وضعیت افتضاح و سه

به زور جبر و هندسه / گاو بشر نمیشود !

 

مهلت ترمیم گذشت / کشتی ما به گل نشست

خواستمش حذف کنم / وای دگر نمیشود !

 

هر چه بگی برای او / خشم و غصب سزای او

چونکه به محضر پدر / عذر پسر نمیشود

 

رفته ز بنده آبرو / لیک ندانم از چه رو

این شب امتحان من / دست بسر نمیشود

 

توپ شدم شوت شدم / شاعر مشروط شدم

خنده کنی یا نکنی / باز سحر نمیشود !

 

مشروط الشعرا

 

  • مسعود رستمی

یار قاصدی

۲۰
ارديبهشت
سن یاریمین قاصیدی ســـن
ایلش سنه چای دئمـــــــیشم

خیالینـــــــی گؤندریـــــب دی
بس کی من آخ وای دئمیشم

آخ گئجه لر یاتمامیشــــــام
من سنه لای ـ لای دئمیشم

سن یاتالی من گؤزومــــه
اولدوزلاری سای دئمیشـم

هرکس سنه اولدوز دئیـــه
اؤزوم سنه آی دئــــــمیشم

سندن سونرا حیــــــاته من
شیرین دیسه زای دئمیشـم

هر گؤزلدن بیر گول آلیــب
سن گؤزله پای دئمیشــــــم

سنین گون تک باتمــاغینی
آی باتانا تـــــای دئمــــــیشم

ایندی یایـــا قـــیش دئییــــرم
سابیق قیشــا یای دئمــــیشم

گاه تویونو یـــــاده ســـــالیب
من دلی نــای ـ نــای دئمیشم

سونـرا یئنه یاســــــــه باتیب
آغلاری های ـ های دئمـیشم

اتک دولـــــو دریــــا کیمــــی
گؤز یاشیما ، چای دئمـــیشم

عؤمره سورن من قارا گون
آخ دئمیشم ، وای دئمیشم ...
( شهریار )


عاشق این شعر باصدای خود شهریار هستم

از اینجا دانلود کنید
  • مسعود رستمی

یار آغلادی

۲۰
ارديبهشت


یارین بوینون قوجاقلادیم ........... یار آغلادی من آغلادیم
یغیشدی قونشولار بوتون ........... جار آغلادی من آغلادیم

باشیندا قارقالان داغا ......    ..... دانیشدیم آیریلیق سؤزون
بیرآه چکیب باشینداکی ..........   . قار آغلادی من آغلادیم

طارم ده نار آغاجلاری ......       ..... منی گؤروب دانیشدلار
بؤیومو زیتون اؤخشویوب ...........  نار آغلادی من آغلادیم

اله کی اسدی بیر خزان .......       .... تالاندی گوللریم منیم
خبر چاتینجا بولبوله .....       ...... خار آغلادی من آغلادیم

دئدیم کی حق منیم کی دیر ......   ..... باشیمی چکدیلر دارا
طناب کسنده بؤینومو ..      ......... دار آغلادی من آغلادیم

اوره ک سؤزون دئدیم تارا ...   ...... .. سیم لر اؤلدو پارا پارا
یاواش یاواش سزلدادی ...     ........ تار آغلادی من آغلادیم

جعفری م بؤیوم بالا .......              .... غم اوره کده قالا قالا
یار جانیمی آلا آلا .......             .... یارآغلادی من آغلادیم

__________________

پ ن: واقعا ترانه های عاشقانه ترکی سوزناکِ 

  • مسعود رستمی

یک شب دیگر، بی "تو"

۱۸
ارديبهشت

پنجره تاریکی شب
مثل همیشه
رو به تنهایی اتاق من باز است
و باد
دلتنگی روزهایش را
با گل های باغچه نجوا می کند
و چه سوزناک
باز هجوم ناله‌ی جیرجیرک ها
و باز هم من و یک شب دیگر، بی "تو"

  • مسعود رستمی

رویا

۱۷
ارديبهشت

تو را در رویا می بینم

از پس هر بار مرگ

در چمنزاری دور

سرزمینی سرسبز

که بدی بی معناست

دل به وسعت دریاست

همه خوب، همه عاشق

سرزمینی که در آن عشق هم قد خداست

چه خدایی، عاشق

هرچه که هست عشق، فقط در رویاست

 

  • مسعود رستمی

دلم تنگ است

۱۷
ارديبهشت


من اینجایم، دلم تنگ است

خوب می دانم، سروده هایم بد آهنگ است

بیا تا توشه بردایم

قدم در راه بگذاریم

رویم از پی بلبل

ببینم اسمان هرکجا باشد همین رنگ است...


 

  • مسعود رستمی

امتحانات

۱۶
ارديبهشت


فصل امتحانات داره کم کم از راه میرسه

دیگه باید درس خوندن رو شروع کنم، مخصوصا که امسال هم واحدهای زیادی دارم، هم درس های سختی و فشردگی امتحانات هم مزید بر علت شده تا ماه سختی پیش رو داشته باشم

به هر حال امیدوارم هم خودم و هم همه دوستام تو این عرصه هم موفق باشیم

یاعلی

  • مسعود رستمی

تو که آرامی، شکر

۱۶
ارديبهشت

این ساعت های لعنتی چه تن پرور شده اند
کند تر از هر زمان دیگر
بی هدف می چرخند
و من نیز
هدفم گم شده
در ساعتی شلوغ، میان جمعیت
کجایی الان؟
در فکر کدام معشوقه ات؟

من اینجا
در کنج تاریکی اتاق
خیس و تنها
از پی دو رگبار شدید
و پس از زلزله ای مرگبار
که به پهنای شانه های یک مرد بود
خنجری که تو فرود آوردی
حاصلش بغضی بود درنده
که پس بارش باران، سخت مرا آزره
نفسم سرد شده، رنگم زرد
تو که آرامی، شکر


  • مسعود رستمی

گریز از تو

۰۶
ارديبهشت
هرچه بیشتر می­گریزم،

به تو نزدیکتر می­شوم.

هر چه رو برمی­گردانم،

تو را بیشتر می­بینم.

جزیره­ای هستم در آبهای شیدایی،

از همه سو به تو محدودم.

هزار و یک آینه تصویرت را می­چرخانند.

از تو آغاز می­شوم،

در تو پایان می­گیرم

- - - - - - - - - - - - - - -
عکس از خودم، کاش همیشه زاینده رود زنده باشه :)



  • مسعود رستمی