از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

تو که آرامی، شکر

دوشنبه, ۱۶ ارديبهشت ۱۳۹۲، ۰۸:۴۶ ب.ظ

این ساعت های لعنتی چه تن پرور شده اند
کند تر از هر زمان دیگر
بی هدف می چرخند
و من نیز
هدفم گم شده
در ساعتی شلوغ، میان جمعیت
کجایی الان؟
در فکر کدام معشوقه ات؟

من اینجا
در کنج تاریکی اتاق
خیس و تنها
از پی دو رگبار شدید
و پس از زلزله ای مرگبار
که به پهنای شانه های یک مرد بود
خنجری که تو فرود آوردی
حاصلش بغضی بود درنده
که پس بارش باران، سخت مرا آزره
نفسم سرد شده، رنگم زرد
تو که آرامی، شکر


  • موافقین ۲ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۲/۱۶
  • ۳۸۵ نمایش
  • مسعود رستمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی