از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۱ مطلب در مهر ۱۳۹۴ ثبت شده است






به سوی تو، به شوق روی تو


به طرف کوی تو

سپیده دم آیم

مگر تو را جویم

بگو کجایی؟





نشان تو گه از زمین گاهی

ز آسمان جویم

ببین چه بی پروا

ره تو می پویم

بگو کجایی.....



کی رود رخ ماهت از نظرم

به غیر نامت کی نام دگر ببرم

اگر تو را جویم

حدیث دل گویم

بگو کجایی؟



به دست تو دادم

دل پریشانم

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا

بگو که از جانم

دگر چه خواهی



یکدم از خیال من

نمی روی ای غزال من

دگر چه پرسی ز حال من



تا هستم من

اسیر کوی توام

به آرزوی توام

اگر تو را جویم

حدیث دل گویم

بگو کجایی؟



به دست تو دادم

دل پریشانم

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا

بگو که از جانم

دگر چه خواهی
  • مسعود رستمی