از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۱۰ مطلب در تیر ۱۳۹۲ ثبت شده است


مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حَشر هر‌که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بیش از این اِبرام دوست
گر دهد دستم، کشم در دیده همچون توتیا خاکِ راهی کآن مشرف گردد از اَقدام دوست
میل من سوی وِصال و قصد او سوی فِراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز زآن که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست


"خواجه حافظ شیرازی"


پ ن: ظاهرمون نگاه نکنید، داغونم آقا، داغون؛ یکی یه خبر خوب بهم بده محض رضای خدا!!!
  • مسعود رستمی

ناکامی ها

۲۴
تیر

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی ها


بسکه با شاهد ناکامیم الفت ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی ها


بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها


دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از خامی ها


تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه گمنامی ها


نشود رام سر زلف دل آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها


باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی ها


شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامی ها



پ ن: دلتنگم...

  • مسعود رستمی

نگران

۲۲
تیر

برای آمدنت خورشید این پا و آن پا می کند
ستاره ها برای دیدن روی ماهت بی قرارند
چشم های زیبایت را باز کن
بگذار نفس راحتی بکشیم
من و گل های باغچه


پ ن 1: نگرانم، بی خبری آروم آروم نا آرومت می کنه....

پ ن 2: "آن سفر کرده که صد قافله دل هم ره اوست               هرکجا هست خدایا به سلامت دارش"
  • مسعود رستمی
قرار است به مهمانی خدا برویم
و اگر این راست باشد
باید غصه ها و قصه ها را کم کنیم و به او توجه کنیم
باید بهترین رخت ها را برتن کرده، خود را معطر کنیم
باید گوش و چشم و دل و فکرمان را پاک کنیم

ماه خداست
و اگر راست باشد
صدایمان را می شنود
باید دعا کنیم

"مسعود"


Ramazan

پ ن 1: مهمان خدا و این همه گرسنگی؟؟؟

پ ن 2: یکی از دوستان نزدیکم که خیلی هم برام عزیز هستش، 5 شنبه هفته گذشته متاسفانه دچار تصادف شدن، البته وضع عمومی خودش راضی کنندس ولی پدرش هنوز تو آی سی یو به سر میبره، تو این شبایی که به خدا نزدیکتر می شید، طلب شفای همه مریضان فراموش نشه

پ ن 3: التماس دعا



  • مسعود رستمی

به ته خط نمی رسم

نه به نقطه، نه به پایان

نه آغاز را در یاد دارم

و نه می دانم از کدام راه آمده ام

از پل های پشت سرم هم خبر ندارم

خرابشان کردم؟؟

نمی دانم

ولی نه

مقصد را می دانم

مقصد تویی

و راه نوشتن

راه دراز است و قلم فرسوده

دیگر نوشتن مثل آن روز ها آرامم نمی کند

روز هایی که نوشتم و نخواندی

نوشتم و ندیدی و ندیده گرفتی و دیده نشدم


از شدت تنهایی و استیصال به کنج اتاق پناه اورده ام

در این سیاهی شب

کلمات هم خوابند

آنقدر نوشته ام که حل شده ام در کلمات

انگار من هم خوابم

کلمات یادآور روزهایند

روز هایی که رفته اند و کلمات را نبردند

تا در خاطراتمان بماند که چه گذشت

و چگونه گذشت

"سالهاست عادت ندارم زخم هایم را ببندم"

برو...

  • مسعود رستمی

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند


همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند


بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند


ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند


نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند


گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند


سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند


با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند


بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند


طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند


می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند


شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند



پ ن: شنیدن این غزل با صدای استاد شهریار حال و هوای دیگه ای داره، از اینجا دانلود کنید.

  • مسعود رستمی

هیچ..!!

۰۸
تیر

شانه­ هایت تجسم است
و آغوشت خیال
چه اهمیتی دارد و قتی
همه یادت اینجاست
نگاهت
صدایت
خنده هایت
دیگر چیزی هست که بخواهم؟؟؟
هیچ...
دستانت را در دستهایم جا گذاشتی
نگاهت را در نگاهم
و خیالت را در خیالم
و من آرامم

  • مسعود رستمی

شاید بیش از ده بار شده که تو سه چهار سال اخیر دلم خواسته از ایران برم. دلایلش مختلف بوده ولی غیر از وابستگی به خونواده، هیچ وقت نتونستن به یه سری سوالا جواب بدم و خودمو قانع کنم که چرا باید برم و آیا اصلا بایدی در کار هست یا نه؟خوب اینجا حرفم رو با این موضوع که اعمال بر اساس نیت هاشون ارزیابی میشن شروع میکنم.
اگه میخوای بری، نیتت چیه؟ چرا میخوای بری؟ دنبال چی میخوای بری؟ خوب این سوال خیلی تکلیف رو روشن میکنه، من برا کسی که میخواد بره چون اینجا بساط عشق و حالش جور نیست نمی نویسم و فکرهم نمیکنم اونی که همچین وضعی داره سر از وبلاگ من در بیاره، ولی اگه هم در آورد خوب تکلیف معلومه! میخواد بیرون از چارچوب دین اسلام و فرهنگ ایرانی زندگی کنه و خوب دیگه نمیشه بهش گفت کجا میخوای بری! لابد باید بهش گفت حتما برو!
اما بقیه چرا دارن میرن؟

  • مسعود رستمی

 

گفت : یه سوال دارم که خیلی جوابش برام مهمه

 

گفتم :چشم، اگه جوابشو بدونم، خوشحال میشم بتونم کمکتون کنم

 

گفت: دارم میمیرم

 

گفتم: یعنی چی؟


گفت: یعنی دارم میمیرم دیگه

 

گفتم: دکتر دیگه ای، خارج از کشور؟

 

گفت: نه همه اتفاق نظر دارن، گفتن خارج هم کاری نمیشه کرد !

 

گفتم: خدا کریمه، انشالله که بهت سلامتی میده

 

با تعجب نگاه کرد و گفت: یعنی اگه من بمیرم، خدا کریم نیست؟

 

فهمیدم آدم فهمیده ایه و نمیشه سرش رو شیره مالید

 

گفتم: راست میگی، حالا سوالت چیه؟

 

گفت: من از وقتی فهمیدم دارم میمیرم خیلی ناراحت شدم

از خونه بیرون نمیومدم، کارم شده بود تو اتاق موندن و غصه خوردن، تا اینکه یه روز به خودم گفتم تا کی منتظر مرگ باشم.

خلاصه یه روز صبح از خونه زدم بیرون و مثل همه شروع به کار کردم، اما با مردم فرق داشتم، چون من قرار بود برم و انگار این حال منو کسی نداشت، خیلی مهربون شدم، دیگه رفتارای غلط مردم خیلی اذیتم نمیکرد

با خودم میگفتم بذار دلشون خوش باشه که سر من کلاه گذاشتن، آخه من رفتنی ام و اونا انگار نه ...

سرتونو درد نیارم من کار میکردم اما حرص نداشتم

بین مردم بودم اما بهشون ظلم نمیکردم و دوستشون داشتم

ماشین عروس که میدیدم از ته دل شاد میشدم و دعا میکردم

گدا که میدیدم از ته دل غصه میخوردم و بدون اینکه حساب کتاب کنم کمک میکردم

مثل پیر مردا برا همه جوونا آرزوی خوشبختی میکردم

الغرض اینکه این ماجرا منو آدم خوبی کرد و ناز و خوردنی شدم

حالا سوالم اینه که من به خاطر مرگ خوب شدم و آیا خدا این خوب شدنو قبول میکنه؟

 

گفتم: بله، اونجور که یادگرفتم و به نظرم میرسه آدما تا دم رفتن خوب شدنشون واسه خدا عزیزه

 

آرام آرام خداحافظی کرد و تشکر

داشت میرفت

 

گفتم: راستی نگفتی چقدر وقت داری؟

 

گفت: معلوم نیست بین یک روز تا چند هزار روز!!!

 

یه چرتکه انداختم دیدم منم تقریبا همین قدرا وقت دارم.

با تعجب گفتم: مگه بیماریت چیه؟

 

گفت: بیمار نیستم!

 

هم کفرم داشت در میومد و هم از تعجب داشتم شاخ دار میشدم گفتم: پس چی؟

 

گفت: فهمیدم مردنیم،

رفتم دکتر گفتم: میتونید کاری کنید که نمیرم؟

گفتن: نه گفتم: خارج چی؟ و باز گفتند : نه!

خلاصه ما رفتنی هستیم زمانش فرقی داره مگه؟

باز خندید و رفت و دل منو با خودش برد ...



هر نفسی مرگ را خواهد چشید و پس از مرگ همه به ما رجوع خواهند کرد  ( سوره انبیا / آیه 35 )

راستی اگه لحظه دقیق شکستن شیشه عمر برامون مشخص بود؛

در این زمان باقیمانده چه کارها که نمی کردیم و چه کارها که می کردیم ؟


  • مسعود رستمی

دلم جز هوایت هوایی ندارد، لبم غیر نامت نوایی ندارد

وضو و اذان و نماز و قنوتم بدون ولای ات صفایی ندارد

 

دلی که نشد خانه  ی یاس نرگس، خراب است و ویران بهایی ندارد

مرا در کمندت بیفکن که دیگر گرفتار عشقت رهایی ندارد

 

خوشا آنکه غیر از ظهورت نگارا، شب قدر، دیگر دعایی ندارد

یداللهی و حق به جز دست مشکل گشای تو مشکل گشایی ندارد

 

غلام توام از ازل تا قیامت، که این بندگی انتهایی ندارد

بیـــــــا تا جوانم بده رخ نشـــانم، که این زندگانی وفایی ندارد

 

نگارا ! نگاهی که جز نوش لعلت، دل زخم خورده دوایی ندارد

بیا تا نمرده ام به فکر دوا باش، به فکر علاج دل بی نوا باش



کریما ! رحیما ! رئوفا ! عطوفا ! نگارا ! بهارا ! بیا جان مولا ، بیا جان زهرا، بیا جان زینب ، بیا جان سقا ...

  • مسعود رستمی