از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۹ مطلب در آذر ۱۳۹۲ ثبت شده است

یک روز ، یک جایی‌ ، ناگهان ، این اتفاق برایِ ما می‌‌افتد
کتاب مان را می‌‌بندیم ، عینکمان را از چشم بر میداریم
شماره‌ای را که گرفته ایم قطع می‌کنیم و گوشی را روی میز می‌گذاریم
ماشین را کنار جاده پارک می‌‌کنیم و دستمان را از رویِ فرمان بر میداریم
اشک‌هایمان را پاک می‌کنیم و خودمان را در آینه نگاه می‌کنیم
همانطور که در خیابان راه می‌رویم
همانطور که خرید می‌کنیم
همانطور که دوش میگیریم
ناگهان می‌‌ایستیم
می‌گذاریم دنیا برای چند لحظه بایستد
و بعد همانطور که دوباره راه می‌رویم
و خرید می‌کنیم
و شماره می‌‌گیریم
و رانندگی‌ می‌کنیم
و کتاب می‌خوانیم
از خودمان سوال می‌کنیم
واقعا از زندگی‌ چه می‌خواهم؟؟؟
به احتمالِ قوی از آن روز به بعد اجازه نمی‌‌دهیم ، هیچ کسی‌، هیچ حرفی‌، هیچ نگاهی‌ ، زندگی‌ را از ما پس بگیرد



"نیکی فیروزکوهی"

  • مسعود رستمی

اصولا به نظر میرسه ممطلب قبلی که نوشتم بدجور به دهن مسئولای دانشگاه مزه کرده و طالب شدن که هی در موردشون بنویسم و بزنم تو کار افشاگری، به خدا یه کارای میکنن که ادم دهنش سه متر باز می مونه، سگ بشم اگه دروغ بگم

جریان از جایی شروع شد که یهویی جناب مدیر  فرهنگی دلش به حال ما سوخت و خواست یه کمکی بهمون بکنه، از اونجایی که ایشون در جریان بود که ما برای کارهای انجمن، اعم از نشریه، سایت، بورد و همینطور گردهمایی چقدر هزینه کردیم ( فکر می کنم بیشتر از یک میلیون بشه)، خواستن که از منابع دانشگاه یه قسمتی از این هزینه رو ( که یه قسمتی رو ما از اسپانسر های نشریه گرفته بودیم و مابقی رو از جیب مبارک هزینه کرده بودیم) جبران کنن

فکر کنم اول هفته بود که زنگ زدن یه فاکتور بیار دانشگاه تا 80 هزار تومن بهتون بدیم، با اینکه کم بودم گفتیم از خرس یه مو کندن هم غنیمته، خلاصه به هزار مکافات یه فاکتور 80 هزار تومنی با مهر و امضا و همه چی تکمیل نوشتیم، دادم به یکی از بچه ها برد دانشگاه، بعد از یه ساعت زنگ زدن که باید پشتش هم مهر می خورده، بیا فاکتور رو بگیر، ببر مهر کن، خلاصه از ما چونه زدن و از مسئولین هم توجه!!

  • مسعود رستمی

خیلی وقته دلم می خواد وبلاگم رو از حالت ادبی خارج کنم و یه سری از چرک نویس های غیر ادبیم رو هم با شما به اشتراک بذارم، اما به دلیل مشغله هایی که داشتم یا بهتره بگم خودم برای خودم تراشیده بودم، کمتر فرصت می کردم که دست به کیبورد بشم و بنویسم، اما خدارو شکر هم اولین شماره نشریه با همه سختی هاش چاپ شد و هم امتحانای میان ترم رو پشت سر گذاشتم و یه فرصت کوتاهی به دست اورم تا یکمی بنویسم و عقده گشایی کنم

تو این مدت که وارد انجمن صنایع دانشگاه شدم، ارتباط نزدیک تری با دانشجوها، اساتید و مسئولای دانشگاه داشتم و به نکات جالبی رسیدم

اولین نکته ای که می خوام بگم تظاهر و ریا کاریه که متاسفانه بین مسئولای دانشگاه فوق العاده دوزش بالاس، از اون بالا تا این مسئولای آموزش و... به شکل عجیبی همه نماز می خونن، اونم نماز جعفر طیار، انشالله که از صفای باطن و عمق وجود عبادت می کنن، اما از اون جایی که این زمان تو ساعت اداری هست، فکر نمی کنم این همه مستحبات لازم باشه، والله اعلم...

نکته دیگه ای هم که تو این پست دوست دارم بهش اشاره کنم، علاقه سیستم به ادم های کم کار و ضعیفه، کلا از ادم های اکتیو و فعال خوششون نمیاد، چون هم زحمت داره براشون و هم هزینه، واقعا برام سواله که توی جلسات شورای فرهنگی هیچ بودجه ای برای انجمن ها و فعالیت هاشون در نظر گرفته نمی شه یا اینکه در نظر گرفته میشه و مصوب نمیشه؟ یا اینکه مصوب میشه و اعتبار تخصیص داده نمیشه؟ یا اینکه ... خسته شدم از بس با کلمات بازی کردم، راحت بگم، فکر می کنم این وسط این بودجه ها گم میشه، بگذریم، فقط امیدوارم این حس که میگه دانشگاه ما یه نمود بارز از مدیریت تو کشورمونه قلت باشه، آمین/.

  • مسعود رستمی

بعضی آدمها خیلی آدم اند. خیلی بیشتر از معمول این روزگار. آنقدر که به خودت، به این روزها، به این شهر، به این مردم مدام و مکرر شک می کنی. آنقدر خالص و عجیب اند که یک چیزی توی قلبت جابجا می شود انگار. یک چیزی که گم شده است و گاهی گداری یکی بیدارش می کند. بعضی آدمها خیلی خوبند،‌آنقدر که دلت می خواهد بنشینی و همه غصه ها و خنده هایت را ، همه آرامش و زندگی ات را فدایشان کنی. دلت می خواهد بنشینی و نگاهشان کنی تا دلت خنک شود. بعضی آدمها آنقدر آدمند که همه بدی ها را از یادت می برند. 

  • مسعود رستمی

بزرگترین پشیمانی­ام ساعت‌ها جمله ساختن برای کسانی بود که لیاقت یک کلمه را هم نداشتند...


(ایلهان برک)

  • مسعود رستمی



  • مسعود رستمی

جرم

۱۳
آذر

گاه باید بی رحم بود، دندان نشان داد و درید
در این روزگار مهربانی جرم است، شاد بودن جرم است
در دنیایی که به جرم ناکرده اعدامت می کنند، گرگ حیوان نجیبی است

  • مسعود رستمی


فراموش کردنِ کسی که هنوز دوستش داری، به سختیِ به یادآوردنِ کسی است که هرگز او را ندیده‌ای...



"برتولت برشت"


  • مسعود رستمی

یا حسین (ع)

۰۳
آذر

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

 

خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می برد سر بی بدنش را

 

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

 

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پر پر زدنش را

 

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را ؟!

 

خورشید فروزان شده در تیره گی ِ شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را

 

 

از : فاضل نظری

  • مسعود رستمی