از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۱۷ مطلب با موضوع «اشعار شاعران بزرگ» ثبت شده است


نشنو از نی چون حکایت میکند
بشنو از دل چون روایت میکند

نشنو از نی ، نی نوای بینواست
بشنو از دل دل حریم کبریاست

نی چو سوزد تل خاکستر شود
دل چو سوزد خانـه دلـبر شود
 
نی ز خود هرگز ندارد شورو حال
دل  بـود مـرآت  نــور لا یــزال

نی اگر پرورده آب وگل است
دست پـروده خـداونـدی دل است

نی اگر بشکست بی قدر و بهاست
بشکند گر دل خریدارش خداست

نی به هر دست و به هر لب آشناست
دل مکان و خانه خاص خداست

امام خمینی
(ره)
  • مسعود رستمی

بجز از علی که گوید به پسر که قاتل من

چو اسیر توست اکنون، به اسیر کن مدارا



"شهریار"

  • مسعود رستمی


مستی نه از پیاله نه از خم شروع شد
از جادة سه‌شنبه شب قم شروع شد


آیینه خیره شد به من و من به‌ آیینه
آن قدر خیره شد که تبسم شروع شد


خورشید ذره‌بین به تماشای من گرفت
آنگاه آتش از دل هیزم شروع شد


وقتی نسیم آه من از شیشه‌ها گذشت
بی‌تابی مزارع گندم شروع شد


موج عذاب یا شب گرداب؟! هیچ یک
دریا دلش گرفت و تلاطم شروع شد


از فال دست خود چه بگویم که ماجرا
از ربنای رکعت دوم شروع شد


در سجده توبه کردم و پایان گرفت کار
تا گفتم السلام علیکم ... شروع شد


"فاضل نظری"

  • مسعود رستمی

خودت بخواه

۲۴
بهمن
هنوز گریه بر این جویبار کافی نیست 
ببار ابر بهاری، ببار... کافی نیست    

چنان که یخ زده تقویم ها اگر هر روز 
هزار بار بیاید بهار، کافی نیست    

به جرم عشق تو بگذار آتشم بزنند 
برای کشتن حلاج، دار کافی نیست    

گل سپیده به دشت سپید می روید 
سپیدبختی این روزگار کافی نیست    

خودت بخواه که این انتظار سر برسد 
دعای این همه چشم انتظار کافی نیست


  • مسعود رستمی

دلربایی

۲۴
بهمن


مرگ در قاموس ما از بی وفایی بهتر است

در قفس با دوست مردن از رهایی بهتر است

 

قصه ی فرهاد دنیا را گرفت ای پادشاه

دل به دست آوردن از کشور گشایی بهتر است

 

تشنگانِ مِهر محتاج ترحم نیستند

کوشش بیهوده در عشق از گدایی بهتر است

 

باشد ای عقل معاش اندیش، با معنای عشق -

آشنایم کن ولی نا آشنایی بهتر است

 

فهم این رندی برای اهل معنا سخت نیست

دلبری خوب است، اما دلربایی بهتر است

 

هر کسی را تاب دیدار سر زلف تو نیست

اینکه در آیینه گیسو می گشایی بهتر است

 

کاش دست دوستی هرگز نمی دادی به من

« آرزوی وصل » از « بیم جدایی » بهتر است


"فاضل نظری"

  • مسعود رستمی

یا حسین (ع)

۰۳
آذر

آن کشته که بردند به یغما کفنش را

تیر از پی تیر آمد و پوشاند تنش را

 

خون از مژه می ریخت به تشییع غریبش

آن نیزه که می برد سر بی بدنش را

 

پیراهنی از نیزه و شمشیر به تن کرد

با خار عوض کرد گل پیرهنش را

 

زیباتر از این چیست که پروانه بسوزد

شمعی به طواف آمده پر پر زدنش را

 

آغوش گشاید به تسلای عزیزان

یا خاک کند یوسف دور از وطنش را ؟!

 

خورشید فروزان شده در تیره گی ِ شام

تا باز به دنیا برساند سخنش را

 

 

از : فاضل نظری

  • مسعود رستمی

هیچ کس با من نیست

مانده ام تا به چه اندیشه کنم

مانده ام در قفس تنهایی

در قفس می خوانم

چه غریبانه شبی است

شب تنهایی من . . .



"سهراب سپهری"

 

  • مسعود رستمی

یک شمع سیاه و تو که کبریت کشیدی
روشن شد و بر شعله ی کبریت دمیدی

اعلامیه و مسجد و یک سی دی قرآن ...
انگار کسی اسم مرا خواند، شنیدی ؟

آرام بگیر ای شب مهتابی دلتنگ
این حجله ی ناکامی من نیست که دیدی

لبخند بزن خیر منِ خیر ندیده
خرمای مرا نیز تو با حوصله چیدی

در شال سیاهت شده ای مثل عروسک
این سوژه ی شعر است، ولی با چه امیدی ... ؟

یاران همه گفتند که من پر زدم اما
من خاک تر از خاک، تو بودی که پریدی

ای عشق! به قربان سرت آمدی اما
این مرتبه هم باز کمی دیر رسیدی



سید سعید صاحب علم

  • مسعود رستمی
هیچ کس با من نیست

مانده ام تا به چه اندیشه کنم

مانده ام در قفس تنهایی

در قفس می خوانم

چه غریبانه شبی است

شب تنهایی من . . .



"سهراب سپهری"
  • مسعود رستمی

اگر مرا دوست نداشته باشی

دراز می‌کشم و می‌میرم

مرگ نه سفری بی‌بازگشت است

و نه ناگهان محو شدن

مرگ دوست نداشتن توست

درست آن موقع که باید دوست بداری



رسول یونان

  • مسعود رستمی