از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۵ مطلب در مرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

عجیب!

۲۸
مرداد

روز های عجیبی است

بیگانه شدم با دنیا و آدم هایش

دوست و آشنا را از غریبه تمییز نمی دهم

تماییزی نمی بینم که تمییز دهم

حس می کنم این روزها، ادامه کابوس تلخ آن شب سرد را می بینم

روزی که زود شب شد و من دیر رسیدم...

دنیا جای عجیبی است و آدم هایش عجیب تر

گاهی خودم را نمی شناسم

کفش هایم را هم نمی شناسم، راه‌شان انگار از من جداست!

 این روز ها مدام گم می شوم بین اتفاقات عجیب

داشتم فکر می کردم مدت هاست خودم را

خود واقعی ام را

توی آینه ندیده ام

مدام دارم می دوم


پ ن 1: اتفاقات عجیب (مخصوصا تو 4-5 روز گذشته) داره اطرافم رخ میده یکی پس از دیگری، از دیدن اتفاقی چند تا دوستی که بعد از دبیرستان کاملا ازشون بی خبر بودم به فاصله تقریبا یه ساعت، تا پسرکی که امروز دووید وسط کتابخونه و شروع کرد به آواز خوندن و بعد سریع در رفت!!

عجب دنیایی شده، وفا هم نداره طبیعتاً...!

پ ن 2: جهان و هرچه درو هست سهل و مختصر است.
  • مسعود رستمی


من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

«سعدی»


پ ن: من اگر عاشقانه می نویسم، نه عاشقم و نه معشوق کسی!

فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند، در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها

فقط تمرین آدم بودن می کنم !

همین...



  • مسعود رستمی
شهادت حضرت علی (ع)
  • مسعود رستمی

دلگرم یک رویا

۰۶
مرداد
خوابت را می بینم
از آن خواب های هفت ساله
و دل گرم می شوم که کنارم ایستاده ای
شاد و خندان
و این کافیست تا دلم قرص شود
باور نمی کنم
یک عید با همیم
در سکوت خیابان ها
بی پرده
بی حجاب
هوا زمستانی است، سردتر از دیروز
که بودم و نبودی
می خندی و من دیوانه می شوم
این شب ها را با رویا صبح می کنم
قلمم رقص کنان رویا پردازی می کند 
به خیال خود مرهمی یافته برای زخم دلتنگی 
"می رقصد تا ادعا کند کم نمی آورد در نبود تو"

پ ن: باش، لطفاً!!



  • مسعود رستمی

تا خدا هست و خدایی می کند

مجتبی مشکل گشایی می کند.

  • مسعود رستمی