از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

سالهاست عادت ندارم زخم هایم را ببندم

سه شنبه, ۱۱ تیر ۱۳۹۲، ۰۷:۳۳ ب.ظ

به ته خط نمی رسم

نه به نقطه، نه به پایان

نه آغاز را در یاد دارم

و نه می دانم از کدام راه آمده ام

از پل های پشت سرم هم خبر ندارم

خرابشان کردم؟؟

نمی دانم

ولی نه

مقصد را می دانم

مقصد تویی

و راه نوشتن

راه دراز است و قلم فرسوده

دیگر نوشتن مثل آن روز ها آرامم نمی کند

روز هایی که نوشتم و نخواندی

نوشتم و ندیدی و ندیده گرفتی و دیده نشدم


از شدت تنهایی و استیصال به کنج اتاق پناه اورده ام

در این سیاهی شب

کلمات هم خوابند

آنقدر نوشته ام که حل شده ام در کلمات

انگار من هم خوابم

کلمات یادآور روزهایند

روز هایی که رفته اند و کلمات را نبردند

تا در خاطراتمان بماند که چه گذشت

و چگونه گذشت

"سالهاست عادت ندارم زخم هایم را ببندم"

برو...

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۴/۱۱
  • ۴۱۶ نمایش
  • مسعود رستمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی