از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

یک روز، یک جمله 6

شنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۲، ۱۱:۲۳ ب.ظ

ﮔﻠﻮﻟﻪ نمی­دانست.

تفنگ نمی­داﻧﺴﺖ.

ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ نمی­داﻧﺴﺖ

ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺟﻪ­ﻫﺎﺵ ﻏﺬﺍ می­برﺩ...

خدا ﮐﻪ می­دانست.

نمی­دانست؟!!!

  • موافقین ۱ مخالفین ۰
  • ۹۲/۰۷/۱۳
  • ۳۷۶ نمایش
  • مسعود رستمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی