از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

۱۷ مطلب با موضوع «اشعار شاعران بزرگ» ثبت شده است

تلخی فرجام!

۱۰
شهریور

هر نسیمی که نصیب از گل و باران ببرد

می تواند خبر از مصر به کنعان ببرد

 

آه از عشق که یک مرتبه تصمیم گرفت:

یوسف از چاه درآورده به زندان ببرد

 

وای بر تلخی فرجام رعیت پسری

که بخواهد دلی از دختر یک خان ببرد

 

ماهرویی دل من برده و ترسم این است

سرمه بر چشم کشد،زیره به کرمان ببرد

 

دودلم اینکه بیاید من معمولی را

سر و سامان بدهد یا سر و سامان ببرد

 

مرد آنگاه که از درد به خود میپیچد

ناگزیر است لبی تا لب قلیان ببرد

 

شعر کوتاه ولی حرف به اندازه ی کوه

باید این قائله را "آه" به پایان ببرد

 

شب به شب قوچی ازین دهکده کم خواهد شد

ماده گرگی دل اگر از سگ چوپان ببرد!


شعر از "حامد عسگری"

  • مسعود رستمی


من بی‌مایه که باشم که خریدار تو باشم حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
تو مگر سایه لطفی به سر وقت من آری که من آن مایه ندارم که به مقدار تو باشم
خویشتن بر تو نبندم که من از خود نپسندم که تو هرگز گل من باشی و من خار تو باشم
هرگز اندیشه نکردم که کمندت به من افتد که من آن وقع ندارم که گرفتار تو باشم
هرگز اندر همه عالم نشناسم غم و شادی مگر آن وقت که شادی خور و غمخوار تو باشم
گذر از دست رقیبان نتوان کرد به کویت مگر آن وقت که در سایه زنهار تو باشم
گر خداوند تعالی به گناهیت بگیرد گو بیامرز که من حامل اوزار تو باشم
مردمان عاشق گفتار من ای قبله خوبان چون نباشند که من عاشق دیدار تو باشم
من چه شایسته آنم که تو را خوانم و دانم مگرم هم تو ببخشی که سزاوار تو باشم
گر چه دانم که به وصلت نرسم بازنگردم تا در این راه بمیرم که طلبکار تو باشم
نه در این عالم دنیا که در آن عالم عقبی همچنان بر سر آنم که وفادار تو باشم
خاک بادا تن سعدی اگرش تو نپسندی که نشاید که تو فخر من و من عار تو باشم

«سعدی»


پ ن: من اگر عاشقانه می نویسم، نه عاشقم و نه معشوق کسی!

فقط می نویسم تا عشق یاد قلبم بماند، در این ژرفای دل کندن ها و عادت ها و هوس ها

فقط تمرین آدم بودن می کنم !

همین...



  • مسعود رستمی

مرحبا ای پیک مشتاقان بده پیغام دوست تا کنم جان از سر رغبت فدای نام دوست
واله و شیداست دایم همچو بلبل در قفس طوطی طبعم ز عشق شکر و بادام دوست
زلف او دام است و خالش دانهٔ آن دام و من بر امید دانه‌ای افتاده‌ام در دام دوست
سر ز مستی برنگیرد تا به صبحِ روزِ حَشر هر‌که چون من در ازل یک جرعه خورد از جام دوست
بس نگویم شمه‌ای از شرح شوق خود از آنک دردسر باشد نمودن بیش از این اِبرام دوست
گر دهد دستم، کشم در دیده همچون توتیا خاکِ راهی کآن مشرف گردد از اَقدام دوست
میل من سوی وِصال و قصد او سوی فِراق ترک کام خود گرفتم تا برآید کام دوست
حافظ اندر درد او می‌سوز و بی‌درمان بساز زآن که درمانی ندارد درد بی‌آرام دوست


"خواجه حافظ شیرازی"


پ ن: ظاهرمون نگاه نکنید، داغونم آقا، داغون؛ یکی یه خبر خوب بهم بده محض رضای خدا!!!
  • مسعود رستمی

ناکامی ها

۲۴
تیر

زندگی شد من و یک سلسله ناکامی ها

مستم از ساغر خون جگر آشامی ها


بسکه با شاهد ناکامیم الفت ها رفت

شادکامم دگر از الفت ناکامی ها


بخت برگشته ما خیره سری آغازید

تا چه بازد دگرم تیره سرانجامی ها


دیرجوشی تو در بوته هجرانم سوخت

ساختم این همه تا وارهم از خامی ها


تا که نامی شدم از نام نبردم سودی

گر نمردم من و این گوشه گمنامی ها


نشود رام سر زلف دل آرامم دل

ای دل از کف ندهی دامن آرامی ها


باده پیمودن و راز از خط ساقی خواندن

خرم از عیش نشابورم و خیامی ها


شهریارا ورق از اشک ندامت میشوی

تا که نامت نبرد در افق نامی ها



پ ن: دلتنگم...

  • مسعود رستمی

پیرم و گاهی دلم یاد جوانی می‎کند
بلبل شوقم هوای نغمه‎خوانی می‎کند


همتم تا می‎رود ساز غزل گیرد به دست
طاقتم اظهار عجز و ناتوانی می‎کند


بلبلی در سینه می‎نالد هنوزم کاین چمن
با خزان هم آشتی و گل‎فشانی می‎کند


ما به داغ عشقبازی‎ها نشستیم و هنوز
چشم پروین همچنان چشمک‎پرانی می‎کند


نای ما خاموش ولی این زهره‎ی شیطان هنوز
با همان شور و نوا دارد شبانی می‎کند


گر زمین دود هوا گردد همانا آسمان
با همین نخوت که دارد آسمانی می‎کند


سالها شد رفته دمسازم ز دست اما هنوز
در درونم زنده است و زندگانی می‎کند


با همه نسیان تو گویی کز پی آزار من
خاطرم با خاطرات خود تبانی می‎کند


بی‌ثمر هر ساله در فکر بهارانم ولی
چون بهاران می‎رسد با من خزانی می‎کند


طفل بودم دزدکی پیر و علیلم ساختند
آنچه گردون می‎کند با ما نهانی می‎کند


می‌رسد قرنی به پایان و سپهر بایگان
دفتر دوران ما هم بایگانی می‌کند


شهریارا گو دل از ما مهربانان مشکنید
ور نه قاضی در قضا نامهربانی می‎کند



پ ن: شنیدن این غزل با صدای استاد شهریار حال و هوای دیگه ای داره، از اینجا دانلود کنید.

  • مسعود رستمی

یار قاصدی

۲۰
ارديبهشت
سن یاریمین قاصیدی ســـن
ایلش سنه چای دئمـــــــیشم

خیالینـــــــی گؤندریـــــب دی
بس کی من آخ وای دئمیشم

آخ گئجه لر یاتمامیشــــــام
من سنه لای ـ لای دئمیشم

سن یاتالی من گؤزومــــه
اولدوزلاری سای دئمیشـم

هرکس سنه اولدوز دئیـــه
اؤزوم سنه آی دئــــــمیشم

سندن سونرا حیــــــاته من
شیرین دیسه زای دئمیشـم

هر گؤزلدن بیر گول آلیــب
سن گؤزله پای دئمیشــــــم

سنین گون تک باتمــاغینی
آی باتانا تـــــای دئمــــــیشم

ایندی یایـــا قـــیش دئییــــرم
سابیق قیشــا یای دئمــــیشم

گاه تویونو یـــــاده ســـــالیب
من دلی نــای ـ نــای دئمیشم

سونـرا یئنه یاســــــــه باتیب
آغلاری های ـ های دئمـیشم

اتک دولـــــو دریــــا کیمــــی
گؤز یاشیما ، چای دئمـــیشم

عؤمره سورن من قارا گون
آخ دئمیشم ، وای دئمیشم ...
( شهریار )


عاشق این شعر باصدای خود شهریار هستم

از اینجا دانلود کنید
  • مسعود رستمی

یار آغلادی

۲۰
ارديبهشت


یارین بوینون قوجاقلادیم ........... یار آغلادی من آغلادیم
یغیشدی قونشولار بوتون ........... جار آغلادی من آغلادیم

باشیندا قارقالان داغا ......    ..... دانیشدیم آیریلیق سؤزون
بیرآه چکیب باشینداکی ..........   . قار آغلادی من آغلادیم

طارم ده نار آغاجلاری ......       ..... منی گؤروب دانیشدلار
بؤیومو زیتون اؤخشویوب ...........  نار آغلادی من آغلادیم

اله کی اسدی بیر خزان .......       .... تالاندی گوللریم منیم
خبر چاتینجا بولبوله .....       ...... خار آغلادی من آغلادیم

دئدیم کی حق منیم کی دیر ......   ..... باشیمی چکدیلر دارا
طناب کسنده بؤینومو ..      ......... دار آغلادی من آغلادیم

اوره ک سؤزون دئدیم تارا ...   ...... .. سیم لر اؤلدو پارا پارا
یاواش یاواش سزلدادی ...     ........ تار آغلادی من آغلادیم

جعفری م بؤیوم بالا .......              .... غم اوره کده قالا قالا
یار جانیمی آلا آلا .......             .... یارآغلادی من آغلادیم

__________________

پ ن: واقعا ترانه های عاشقانه ترکی سوزناکِ 

  • مسعود رستمی