از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.


شهر بزرگ شده است

آدم ها بزرگ شده اند

فاصله بزرگ شده است

تو

درست چند قدم آنطرف تر نفس می کشی

توی همین شهر

شهر اما بزرگ شده است...

  • مسعود رستمی

به سوی تو...

۰۱
آبان


به سوی تو، به شوق روی تو


به طرف کوی تو

سپیده دم آیم

مگر تو را جویم

بگو کجایی؟





نشان تو گه از زمین گاهی

ز آسمان جویم

ببین چه بی پروا

ره تو می پویم

بگو کجایی.....



کی رود رخ ماهت از نظرم

به غیر نامت کی نام دگر ببرم

اگر تو را جویم

حدیث دل گویم

بگو کجایی؟



به دست تو دادم

دل پریشانم

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا

بگو که از جانم

دگر چه خواهی



یکدم از خیال من

نمی روی ای غزال من

دگر چه پرسی ز حال من



تا هستم من

اسیر کوی توام

به آرزوی توام

اگر تو را جویم

حدیث دل گویم

بگو کجایی؟



به دست تو دادم

دل پریشانم

دگر چه خواهی

فتاده ام از پا

بگو که از جانم

دگر چه خواهی


ترانهء تیتراژ پایانی سریال اوّلین شب آرامش 


برای دانلود کلیک کنید


  • مسعود رستمی

دیوانه

۲۴
مهر

باز همه آدمها شبیه تو شده اند، این دیوانه ام می کند!‌

  • مسعود رستمی

.....

۱۶
مهر

بیا و معذرت بخواه از جشنی که خراب شد

از اون که واسه انتقامم از تو انتخاب شد

  • مسعود رستمی

هیچ کس با من نیست

مانده ام تا به چه اندیشه کنم

مانده ام در قفس تنهایی

در قفس می خوانم

چه غریبانه شبی است

شب تنهایی من . . .



"سهراب سپهری"

 

  • مسعود رستمی

ﮔﻠﻮﻟﻪ نمی­دانست.

تفنگ نمی­داﻧﺴﺖ.

ﺷﮑﺎﺭﭼﯽ نمی­داﻧﺴﺖ

ﭘﺮﻧﺪﻩ ﺩﺍﺷﺖ ﺑﺮﺍﯼ ﺟﻮﺟﻪ­ﻫﺎﺵ ﻏﺬﺍ می­برﺩ...

خدا ﮐﻪ می­دانست.

نمی­دانست؟!!!

  • مسعود رستمی

یک شمع سیاه و تو که کبریت کشیدی
روشن شد و بر شعله ی کبریت دمیدی

اعلامیه و مسجد و یک سی دی قرآن ...
انگار کسی اسم مرا خواند، شنیدی ؟

آرام بگیر ای شب مهتابی دلتنگ
این حجله ی ناکامی من نیست که دیدی

لبخند بزن خیر منِ خیر ندیده
خرمای مرا نیز تو با حوصله چیدی

در شال سیاهت شده ای مثل عروسک
این سوژه ی شعر است، ولی با چه امیدی ... ؟

یاران همه گفتند که من پر زدم اما
من خاک تر از خاک، تو بودی که پریدی

ای عشق! به قربان سرت آمدی اما
این مرتبه هم باز کمی دیر رسیدی



سید سعید صاحب علم

  • مسعود رستمی

من رفتم

۰۸
مهر

من رفتم

بی خبر

قبل از آمدنت

تا بدانی

گاهی

دیر رسیدن

کم از نرسیدن ندارد

من رفتم

و می دانم

روزی 

عاشقانه سراغم را خواهی گرفت

روزی که خیلی دیر است

  • مسعود رستمی
هیچ کس با من نیست

مانده ام تا به چه اندیشه کنم

مانده ام در قفس تنهایی

در قفس می خوانم

چه غریبانه شبی است

شب تنهایی من . . .



"سهراب سپهری"
  • مسعود رستمی
- ولی آخه چرا جدا بشیم؟ ما می تونیم تمام عمر با هم خوبخت باشیم.

-وقتی دو نفر این جور که تو میگی به هم بچسبن

عاقبت کارشون به اونجا می کشه که ماشین و خونه می خرن، کار کاسبی و بچه و این جور چیزا راه میندازن

اون وقت دیگه اسم این رابطه عشق نیست، اسمش میشه زندگی.


  • مسعود رستمی