از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

از گذشته تا ادامه

آدم است دیگر، گاهی دلش می خواد بنویسد

نه به خاطر دارم چگونه از یکدیگر خداحافظی کردیم، نه این که چگونه در نور چراغی که روی سقف می درخشید و در سکوتی که روحم را می خراشید، تنها ماندم.

پریشانی

شنبه, ۱۰ اسفند ۱۳۹۲، ۰۹:۰۹ ب.ظ

جز پریشانی مرا داغی به پیشانی نبود
من که پیشانی نوشتم جز پریشانی نبود

همدمی ما بین آدم ها اگر می یافتم
آه من در سینه ام یک عمر زندانی نبود

دوستان روبه رو و دشمنان پشت سر
هر چه بود آیین این مردم مسلمانی نبود

خار چشم این و آن گردیدن از گردن گشی ست
دست رنج کاج ها غیر از پشیمانی نبود

چشم کافرکیش را با وحدت ابرو چه کار
کاش این محراب را آیات شیطانی نبود

من که "دربندم" کجا میدان "آزادی" کجا
کاش راه خانه ات این قدر طولانی نبود ...


علیرضا بدیع


  • موافقین ۰ مخالفین ۰
  • ۹۲/۱۲/۱۰
  • ۳۶۷ نمایش
  • مسعود رستمی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی